آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

محرم 92-سفربه قزوین

گفته بودم که تعطیلات باخونه نشستن میونه ایی نداریم مراسم تاسوعا وعاشورای امسال رو تصمیم گرفتیم بریم قزوین.مامان وبابا دوست دارن مراسمو تو شهرهای مختلف ازنزدیک ببین وبا رسومات اونا آشنا بشن وماروهم آشنا کنن.  عکسارو توادامه مطلب می ذارم عمه بابا خیلی خیلی خانواده مارودوست داره ومامانم خیلی باهاش راحته برای همین ازروزقبل مامان باهاش تماس گرفت وخبردادکه پیششون می ریم.سه شنبه شب حدس زدیم اتوبان شلوغ باشه وحرکتو به فردا صبح واگذارکردیم وحدثمون درست بودوخیلیاتوترافیک مونده بودن صبح روزتاسوعا حدود ساعت 7 ازخونه خارج شدیم وبه سمت قزوین حرکت کردیم.هوای نسبتا خوبی بودواتوبان خلوت،حدودساعت 9 به مقصد رسیدیم.وبه خونه عمه بابا ر...
26 آبان 1392

A &A(آرتین وآبان)-پارک پردیسان

 دوستای خوبم  ببخشید که دیرآپ شدم اما علت اینکه وبلاگمو دیرآپ کردم براتون به تفصیل  شرح می دم   باشروع آبانماه من دچار بیماری سختی شدم.بیماریم با تهوع واسهال شروع شد وحدود یک هفته به طول انجامید .اصلا تمایلی به خوردن وآشامیدن نداشتم واگرم چیزی می خوردم سریعا دچاراستفراغ می شدم.تنها چیری که مامان وبابا بهم می دادن دوغ بودٰ. بعد 2 روزبی اشتهایی تمایل عجیبی به خوردن شیرپیدا کرده بودم ولی بلافاصله دچاراسهال می شدم.ORS که اصلا نمی خوردم ومامان وبابا اونوتو کته یاماست وسوپ می ریختن وبه زور بهم می دادن.هفته اول  ساعاتیو که مامان وبابا سرکاربودن یشترخونه عمه فرزانه وملیکا بودم وازم پرستاری می کردن وکاملا مراقبم بودن. ...
19 آبان 1392

آرتین بعدازبهبودی (ماجراهای آرتین 5)

 خداروشکروبه لطف پرستاریهای مامان وبابا ومامان بزرگا وبابابزرگا بهترشدم وبهبودپیداکردم. عاشق کتاب داستان ونقاشی هستم ،همیشه هم مثل بچه درسخونا کتابام دوروبرمن    آرتین نقاشی کردنو خیلی دوست داره،اگه گفتید چی می کشم؟؟؟ دیگه مثل وقتی که کوچولو بودم وسایلمو بهم نمی ریزم وبه نظم وترتیب خیلی اهمیت می دم      مامان اجازمی دیBus مو بردارم   Bus مو خیلی خیلی دوست دارم وهرروز کلی باهاش بازی می کنم     درحال بالارفتن روی صندلی که ماما ن منو بلافاصله گیرانداخت    وقتی یک کاربدانجام بدم سریعا تریپ مظلومیت برمی دارم مامان خدایی...
19 آبان 1392
1